daryayekhoshk

دلتنگی های من

ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮدی ﺑﺮاﯾﺖ ﭼﯿﺰی ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ


ﭼﯿﺰی ﻧﻤﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ........ !


ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ را ﮐﻪ ﺑﺨﻮاﻧﯽ


ﺑﺮای ﺳـــــــــــﺎل ﻫﺎ از ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﮐﺎﻓﯽ اﺳﺖ

آخرین نظرات
  • ۹ مرداد ۹۵، ۱۵:۲۹ - *Majedeh 2002* :)))
  • ۲۹ تیر ۹۵، ۱۹:۲۶ - سرباز شیعه +++++++++++
  • ۲۷ تیر ۹۵، ۱۲:۱۴ - *Majedeh 2002* :)))))))
  • ۲۴ تیر ۹۵، ۰۱:۵۷ - MEHDI 2000 Like
نویسندگان


daryayekhoshk

دلتنگی های من


چیزهایی هست خیلی بدتر از تنهایی
اما سال ها طول می کشد تا این را بفهمی
وقتی هم که آخر سر می فهمی اش ،
دیگر خیلی دیر شده
و هیچ چیز بدتر از
خیلی دیر نیست...





darya khoshk

وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد،
عزیز می‌شود!
یک لحظه آفتاب در هوای سرد،
غنیمت می‌شود!
خدا در مواقع سختی ها،
تنها پناه می‌شود!
یک قطره نور در دریای تاریکی،
همه‌ی دنیا می‌شود …
یک عزیز وقتی که از دست رفت،
همه کس می‌شود …
پاییز وقتی که تمام شد،
به نظر قشنگ و قشنگتر می‌شود!
و ما همیشه دیر متوجه می‌شویم!
" قدر داشته‌هایمان را بدانیم…
چرا که خیلی زود، دیر می‌شود ....

darya khoshk

زندگی نمایشی است که هیچ تمرینی برای آن وجود ندارد پس

آواز بخوان
اشک بریز
برقص
بخند
و با تمام وجود زندگی کن قبل از آنکه پرده ها فرود آیند و نمایش تو بدون هیچ تشویقی به پایان برسد

#چارلی_چاپلین

darya khoshk

او گفت :

اشتباه می کنند بعضی ها

که اشتباه نمی کنند

باید راه افتاد

مثل رودها که بعضی ها به دریا می رسند

بعضی هم به دریا نمی رسند.

رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد...


darya khoshk

روزگار عجیبی شده است،
حتی وقتی می‌خندیم
منظورمان چیز دیگریست،
وقتی همه چیز خوب است می‌ترسیم،
ما به لنگیدن یک جای کار عادت کرده‌ایم!

darya khoshk
انگار معادله دوست داشتنت
حل شدنی نیست
علوم را به یاری طلبیده ام
شاید فرضیه ای پیدا شود
که بی دلیل
دوستت داشته باشم...
darya khoshk

darya khoshk

darya khoshk

عاقد گفت: عروس خانوم وکیلم؟؟؟

گفتند:عروس رفته گل بچینه...

دوباره پرسید: وکیلم عروس خانوم؟؟؟

_عروس رفته گلاب بیاره...

عاقدگفت: برای بار سوم می پرسم، عروس خانم وکیییلم؟؟؟

عروس رفته....

عروس رفته بود.

پیچ پیچ افتاد بین مهمانها، شیرین 13 سالش بود....

وراج و پرهیجان...بلند بلند حرف میزد و غش غش میخندید..

هر روز سر دیوار و بالاى درخت پیدایش مى کردند.

پدرش هم صلاح دید زودتر شوهرش دهد...

داماد بد دل و غیرتی بود و گفته بود دور عروس پرده بکشند...

شیرین هم از شلوغى استفاده کرده بود و چهاردست و پا از زیر پاى خاله خانبانجى ها که داشتند قند مى سابیدند، زده بود به چاک...
مهمانى بهم ریخت.

 هر کس از یک طرف دوید دنبال عروس. مهمانها ریختند توى کوچه. ..
شیرین را روى پشت بام همسایه پیدا کردند.لاى طناب هاى رخت..

.پدرش کشان کشان برگرداندش سر سفره عقد.

 گفتند پرده بى پرده! نامحرمها را رفتند بیرون. کمال مچ شیرین را سفت نگه داشت.
عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وکیلم؟؟؟
پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شیرین یک نیشگون ریز گرفت.

 عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زیر آینه.

زن ها کل کشیدند و مردها بهم تبریک گفتند. کمال زیر لب غرید که آدمت مى کنم جووووجه و خیره شد به تصویر خودش در آینه شکسته
فرداى عروسى شیرین را سر درخت توت پیدا کردند..

 کمال داد درخت هاى حیاط را بریدند. سر دیوارها هم بطرى شکسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض کردند.

کمال گفت چه معنى دارد که اسم زن آدم شیرینى و شکلات باشد.
شیرین شد زهره...

·         زهره تمرین کرد یواش حرف بزند. کمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى که دهانت تکان نخورد.

·          طورى هم راه برو که دستهایت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نکن، فقط خیره به پایین یا روبرو



زهره شد یک آدم آهنى تمام و عیار...

فامیل ها گفتند این زهره یک مرضى چیزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش.

 کمال نگران شد. زهره را بردند دکتر....

 دکتر گفت یک اختلال نادر روانى است.

همه گفتند از روز عروسى معلوم بود یک مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده. 
بستریش که کردند، کمال طلاقش داد...

خواهرا گفتند: دلت نگیره برادر!!!

زهره قسمتت نبود...برایت ی دختر 14 ساله پسندیده ایم به نام شربت...

 

 

((هیچ وقت کسی رو از خودش نگیرید))

       ز

darya khoshk

بعضیها ورود میکنند و میمانند، امّا زمانى میرسَد که متوجه میشوى مدّتهاست رفته اند... اما هستند

بعضى ها ورود میکنند و میروند...
اما همیشه میمانند

این رفتن خوشایند تر است

darya khoshk