حل شدنی نیست
علوم را به یاری طلبیده ام
شاید فرضیه ای پیدا شود
که بی دلیل
دوستت داشته باشم...
عاقد گفت: عروس خانوم وکیلم؟؟؟
گفتند:عروس رفته گل بچینه...
دوباره پرسید: وکیلم عروس خانوم؟؟؟
_عروس رفته گلاب بیاره...
عاقدگفت: برای بار سوم می پرسم، عروس خانم وکیییلم؟؟؟
عروس رفته....
عروس رفته بود.
پیچ پیچ افتاد بین مهمانها، شیرین 13 سالش بود....
وراج و پرهیجان...بلند بلند حرف میزد و غش غش میخندید..
هر روز سر دیوار و بالاى درخت پیدایش مى کردند.
پدرش هم صلاح دید زودتر شوهرش دهد...
داماد بد دل و غیرتی بود و گفته بود دور عروس پرده بکشند...
شیرین هم از شلوغى استفاده کرده بود و چهاردست و پا از
زیر پاى خاله خانبانجى ها که داشتند قند مى سابیدند، زده بود به چاک...
مهمانى بهم ریخت.
هر کس از یک طرف
دوید دنبال عروس. مهمانها ریختند توى کوچه. ..
شیرین را روى پشت بام همسایه پیدا کردند.لاى
طناب هاى رخت..
.پدرش کشان کشان برگرداندش سر سفره عقد.
گفتند پرده بى
پرده! نامحرمها را رفتند بیرون. کمال مچ شیرین را سفت نگه داشت.
عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم.
وکیلم؟؟؟
پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شیرین یک
نیشگون ریز گرفت.
عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زیر آینه.
زن ها کل کشیدند و مردها بهم تبریک گفتند. کمال زیر لب
غرید که آدمت مى کنم جووووجه و خیره شد به تصویر خودش در آینه شکسته
فرداى
عروسى شیرین را سر درخت توت پیدا کردند..
کمال داد درخت هاى حیاط را بریدند. سر دیوارها هم بطرى شکسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض کردند.
کمال گفت چه معنى دارد که اسم زن آدم شیرینى و شکلات
باشد.
شیرین شد زهره...
· زهره تمرین کرد یواش حرف بزند. کمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى که دهانت تکان نخورد.
· طورى هم راه برو که دستهایت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نکن، فقط خیره به پایین یا روبرو
زهره شد یک آدم آهنى تمام و عیار...
فامیل ها گفتند این زهره یک مرضى چیزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش.
کمال نگران شد. زهره را بردند دکتر....
دکتر گفت یک اختلال نادر روانى است.
همه گفتند از روز عروسى معلوم بود یک مرگش مى شود. الان
خودش را نشان داده.
بستریش
که کردند، کمال طلاقش داد...
خواهرا گفتند: دلت نگیره برادر!!!
زهره قسمتت نبود...برایت ی دختر 14 ساله پسندیده ایم به نام شربت...
((هیچ وقت کسی رو از خودش نگیرید))
ز
بعضیها ورود میکنند و میمانند، امّا زمانى میرسَد که متوجه میشوى مدّتهاست رفته اند... اما هستند
بعضى ها ورود میکنند و میروند...
اما همیشه میمانند
این رفتن خوشایند تر است
"دلتنـگی" هرگز بهانهِ خوبی برای تکرار یک "اشتباه" نیست...!
هر بار که میخواهم به سَمتَـت بیایم،
یادم میافتد که،
"دلتنـگی"
هرگز بهانهِ خوبی برای تکرار یک "اشتباه" نیست...!
ما همیشه
یک نفر را پشت صورتمان داریم
که بریده از دنیا
می خواهد برود
فرار کند اما
لباسش هر بار گیر می کند به پوست و
لبمان
طوری که آدم ها خیال می کنند
داریم می خندیم...
هر آدمی باید در مخاطبین ِ تلفن ِ همراه ِ خود ، شماره ای داشته باشد که هر وقت دلش گرفت ، اسمش را مرتب نگاه کند و دلش بلرزد ...
شماره اش را بگیرد ، حتی اگر جواب نمیدهد ، حتی اگر اپراتور بی انصاف بگوید : "دستگاه ِ مشترک ِ مورد نظر خاموش است ، لطفا بعدا ..."
و هی بعدا و بعدا شماره اش را بگیرد ...
تلفن های همراه ، فقط به همین درد میخورند ...
هر آدمی باید در تلفن ِ همراه ِ خود ، پیامکی داشته باشد که بعد از گذشتن ِ مدتها از دریافت ِ آن ، هر شب و هر شب آن را بخواند و جوابش را در دلش بدهد که "من هم دوستت دارم ... کاش باور کنی که دوستت دارم" ... حتی اگر خوب بداند که خیلی وقت است از تاریخ ِ انقضای این دوست داشتن هایشان گذشته ...
سخت ترین انتظارها ، انتظار ِ تماس یا پیامک از کسی ست که گاه فراموش میکند این تلفن ِ لعنتی به چه دردی میخورد ...
هر چند مال من نشدی ولی ازت خیلی چیزا یاد گرفتم. یاد گرفتم به خاطر کسی که دوسش دارم باید دروغ بگم. یاد گرفتم هیچ وقت هیچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره. یاد گرفتم تو زندگیم به اون که بفهمم چقدر دوسم داره هر روز دلشو به بهونه ای بشکنم. یاد گرفتم گریه های هیچ کس رو باور نکنم. یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم. یاد گرفتم هر روز دم از عاشقی بزنم ولی خودم عاشق نباشم